مباهله شیعه با وهابیت و اهل سنت ، مولوی ها ماموستا ها اگر جرات دارید تشریف بیارید.دفع شر جن و همزاد باطل السحر قوی و مجرب

گذاشتن لینک های وب دیگران به معنی تائیدآنها نیست کپی و انتشار مطالب با ذکرمنبع مجاز است و الا شرعاً حرام است( بجزمطالبی که درمورد حقانیت شیعه و گمراهی وهابیت و اهل سنت است )

مباهله شیعه با وهابیت و اهل سنت ، مولوی ها ماموستا ها اگر جرات دارید تشریف بیارید.دفع شر جن و همزاد باطل السحر قوی و مجرب

گذاشتن لینک های وب دیگران به معنی تائیدآنها نیست کپی و انتشار مطالب با ذکرمنبع مجاز است و الا شرعاً حرام است( بجزمطالبی که درمورد حقانیت شیعه و گمراهی وهابیت و اهل سنت است )

ریختن آبروی مومن ،گناهی که خدا به سختی میبخشد!! حدیث و شعری به مناسبت شهادت حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه

شهادت حضرت امام محمد باقر علیه السلام تسلیت باد


در مدح حضرت امام محمد باقر (علیه السلام)

به سر می‏ پرورانم من هوای حضرت باقر
به دل باشد مرا شوق لقای حضرت باقر

ز عشقش جان من بر لب رسیده کس نمی‏ داند
که نبوَد چاره ساز من سوای حضرت باقر

بگوشم هاتف غیبی سرود این نکته را دیشب
که باشد رخش دانش زیر پای حضرت باقر

چنان بگرفته علمش آفاق را یک سر
که پیچیده در این عالم صدای حضرت باقر

پیمبر گفت با جابر که خواهی دید باقر را
سلام از من رسان آنگه برای حضرت باقر

سوالاتی که از وی کرده دانشمند نصرانی
جوابش را شنید از گفته‏ های حضرت باقر

مسلمان گشت راهب ناگهان در محضر آن شه
منور شد دل او از ولای حضرت باقر

شد آسان وضع حمل گرگ وحشی بیابانی
به روی قله ی کوه از دعای حضرت باقر

به رستاخیز اگر خواهی نجات از گرمی محشر
برو در سایۀ ظل همای حضرت باقر

فرد عاجز بود ز اوصاف بی پایان آن سرور
کمیت لفظ لنگ است از ثنای حضرت باقر

جلال و شأن و قدر آن امام پاک بازان را
نمی‏ داند کسی غیر از خدای حضرت باقر

(رضائی) ایستاده بر در دولت سرای او
چو سائل منتظر بهر عطای حضرت باقر

مرحوم سید عبدالحسین رضایی

+++

در محضر استاد فاطمی‌نیا
خدا چند گناه را به سختی می بخشد که یکی از آنها آبرو بردن است.

حدیثی از امام باقر(علیه السلام) است که حضرت می‌فرمایند : کسی که از ریختن آبرو و حیثیت مردم چشم‌پوشی کرده و آبروی آن‌ها را نریزد، خداوند در روز قیامت از گناهان او صرف‌نظر خواهد کرد.

روایت داریم که می‌فرماید اغلب جهنمی‌ها، جهنمی زبان هستند!
فکر نکنید همه شراب می‌خورند و از دیوار مردم بالا می‌روند. یک مشت مؤمن مقدس را می‌آورند جهنم به سبب اینکه آبرو می برده اند!
اسلام می‌خواهد آبروی فرد حفظ شود.

شعر زیبا در مدح امیرالمومنین صلوات الله علیه

چه خواهم داددراوج پریشانی جوابش را
اگرمیشد ببینم لحظه ای کوتاه ،خوابش را

تمام اعتبار مِی، از انگور ضریح اوست
نثارم کن، زسرتا پای من لب شد شرابش را

توسلهای کعبه آن سه روزه کارخود راکرد
خدابا نام مولایم به یک سو زد حجابش را

گلی غیرازعلی پیدانمی شد که رسول الله
به اوتقدیم کرده بادل و با جان گلابش را

شبیه ذره ای ناچیزهستم پس خداوندا
براین کوچکترین ذره بتابان آفتابش را

فقط ام ابیها لایق وهم کفو مولا شد
بنازم عشق نابش را،بنازم انتخابش را

به حقِ سوره زخرف به حقِ سوره ی کوثر
بروی قلب ما بگشادرِ ، ام الکتابش را

حدیثی درسفینه چشم  دل را مینوازد که
اگر مست نجف هستی بگویم سر نابش را

بدون عشق او حاجی نخواهدشد کسی ایزد
به زوار نجف تقدیم کرد از حج ثوابش را

از آن جوّ خراب شام  کوفه سخت بیزارم
نفهمیدند مولا و دعای مستجابش را

واما ضرب شصت ذولفقارش از عجائب بود
به هر کس خورده میدان نفهمیده شتابش را

مرید مالکم آن پهلوان بی بدیلی که
به سلطانی نداده بودن پای رکابش را

علی شد جانشین مصطفی هرچند این مردم
بروی دست پیغمبرندیدند انتصابش را

کتاب فضل او قُطرش ازاینجا تا ثریا بود
نزاده مادر گیتی مثال این جنابش را

تمام ثروت عالم برای دیگران باشد
من از دنیا نمیخواهم به غیر بوترابش را

شاعرسید مجتبی اقوامی

در مدح ومرثیه امام هادی صلوات الله علیه

امام هادی علیه السلام

با وجودِ دو دیده ی خیسم
شرم دارم که از تو بنویسم

شرم داریم از تو کم گفتیم
از همه جز تو دم به دم گفتیم

چونکه دیدیم مظهرِ رحمی
فکر کردیم قابلِ فهمی

آنچنانی!چنینی ات کردیم
اسمِ اعظم!زمینی ات کردیم

از تو چون کم سروده ایم اشعار
صد هزاران هزار استغفار

دل خرابیم از تو آبادیست
غرقِ شرکیم حضرتت هادیست

چونکه بر گنبدِ تو مینازیم
دلِ خودرا دوباره میسازیم

کوریِ چشمِ منکرانِ شما
جانِ مایی شما!به جانِ شما!

ای دو عالم فدایِ غربتتان
کم شکسته نگشته حُرمتتان

باز افتاده سینه در تب و تاب
اسمِ اعظم کجا و بزمِ شراب!!!

یک زنازاده، پست و خوار و حقیر
دست برده به قبضه ی شمشیر

ناکسی در کمالِ گمراهی
غافل از اینکه تو یَدُاللّهی

بازهم سینه را پر از تب کن
گریه از جان برایِ زینب کن

شعر از :احمد کاری

قصیده ابن حسام در مدح حضرت زهرا علیهاسلام

قصیده ابن حسام در مدح حضرت زهرا علیهاسلام
محمد بن حسام الدین خوسفی از شاعران مشهور قرن نهم، شاعر مقتدر طبع و عالم بلند همت که عمر خود را به مدح خانواده پیغمبر گذراند
چنین گفت آدم علیه السلام * که شد باغ رضوان مقیمش مقام
که با روی صافی و با رای صاف * زهر جانبی می نمودم طواف
یکی خانه در چشمم آمد ز دور * برونش منور ز خوبی و نور
ز تابش گرفته رخ مه نقاب * ز نورش منـــــور رخ آفتاب
کسی خواستم تا بپرسیم بسی * بسی بنگریدم ندیدم کسی
سوی آسمان کردم آنگه نگاه * که ای آفریننده مهر و ماه
ضمیر صفی از تو دارد صفا * صفا بخشم از صفوت مصطفی!
دلم صافی از صفوت ماه کن * ز اسرار این خانه آگاه کن
ز بالا صدائی رسیدم به گوش * که یا ای صفی آنچه بتوان بگوش!
دعایی ز دانش بیاموزمت * چراغی ز صفوت برافروزمت
بگو ای صفی با صفای تمام * به حق محـــمد علیه السلام
به حق علی صاحب ذوالـــفقار * سپهدار دین شاه دلدل سوار
به حــــق حسین و به حــــق حسن * که هستنــــد شایستــه ذوالـــمنن
بـــه خاتون صحرای روز قیام * سلام علیهم علیهم سلام
کز اسرار این نکته دلگشای * صفی را ز صفوت صفایی نمای
صفی چون بکرد این دعا از صفا * درودی فرستاد بر مصطفی
در خانه هم در زمان باز شد * صفی از صفایش سر انداز شد
یک تخت در چشمش آمد ز دور * سراپای آن تخت روشن ز نور
نشسته بر آن تخت مر دختری * چو خورشید تابان بلند اختری
یکی تاج بر سر منـــور ز نور * ز انــوار او حــوریــان را سرور
یکی طوق دیگر به گردن درش * به خوبی چنان چون بود در خورش
دو گوهر به گوش اندر آویخته * ز هر گوهری نوری انگیختــه
صفی گفت یا رب نمی دانمش * عنایت بخطی که بر خوانمش
خطاب آمد او را که از وی سوال * بکن تا بدانی تو بر حسب و حال
بدو گفت من دخت پیغمبرم * بـــه این فـــر فرخندگی درخورم
همان تاج بر فرق من باب من * دو دانه جواهر حسین و حسن
همان طوق در گردن من علی است * ولی خدا و خدایش ولی است
چنین گفت آدم که ای کردگار * در ین بار گه بنده راهست بار
مرا هیچ از اینها نصیبی دهند * از ین خستگیها طـــبیبی دهند
خطابی به گوش آمدش کای صفی * دلت در وفاهای عالم وفی
که اینها به پاکی چو ظاهر شوند * به عالم به پشت تو ظاهر شوند
صفی گفت با حرمت این احترام * مرا تا قیام قیامت تمام

داستان سرودن شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» از زبان مرحوم حبیب‌الله‌ چایچیان(حسان)


بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم حبیب‌الله‌ چایچیان(حسان) درباره‌ی ماجرای سرودن شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» می‌گوید: مادرم در آخرین لحظاتی که خدمتشان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، دکتر را خبر کردیم.

دکتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتی خواست برود، متأسفانه مادرم سکته دیگری کرد. من به دکتر آن را اعلام کردم. دکتر خطاب به من گفت: «فردی که این گونه سکته کند، کمتر زنده خواهد ماند!» به هر حال دکتر راهی شد و من خدمت مادر برگشتم و به ایشان عرض کردم، شما آرزویتان چیست؟

ایشان گفت: آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا(ع) را زیارت کنم (و این نکته را هم بگویم که راه رفتن ایشان خیلی سخت بود و حال خوبی نداشت و من دو بازوی مادر را می‌گرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند.)

با هواپیما به سمت مشهد رفتیم. نمی‌دانم در ایام تولد حضرت رضا(ع) بود یا شهادت، حرم خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم هم یقیناً مشکل و حتی برای مادرم غیرممکن بود،

گفتم مادرجان! از همین جا سلام بدهی، زیارتت قبول است. گفت: «ما قدیمی‌ها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمی‌چسبد» گفتم: دل چسبی‌اش به این است که حضرت جواب بدهد.

هر چه کردم دیدم مادر قبول نمی‌کند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت می‌کردیم؛ در همین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد، من تمام توجه‌ام را به شعر و الهامی که عنایت شده بود دادم، دیدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من! و شعر تا «تخلص» رسید.

وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمی‌توانست برود، خودش را به ضریح رسانده بود و داشت ضریح را می‌بوسید و من هم ضریح را بوسیدم؛ و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است...

شعر کامل به شرح زیر است:

آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده

ای حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده

ای گل بی‌خار گلستان عشق
قرب مکانی چو گیاهم بده

لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده

ای که حریمت مَثل کهرباست
شوق و سبک‌خیزی کاهم بده

تا که ز عشق تو گدازم چو شمع
گرمی جان‌سوز به آهم بده

لشکر شیطان به کمین منند
بی‌کسم ای شاه پناهم بده

از صف مژگان نگهی کن به من
با نظری یار و سپاهم بده

در شب اول که به قبرم نهند
نور بدان شام سیاهم بده

ای که عطابخش همه عالمی
جمله حاجات مرا هم بده

آن چه صلاح است برای «حسان»
از تو اگر هم که نخواهم بده

"صلی الله علیک یا علی ابن موسی الرضا"

کپی و انتشار  این مطلب بدون ذکر منبع شرعاً حرام است و راضی نیستیم

مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم / همه ی زندگی ِ شیر خدا ریخت بهم



مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم

همه ی زندگی ِ شیر خدا ریخت بهم

داغی و تیزی ِ مسمار اذیّت میکرد

تا که برخاست ز جا عرش خدا ریخت بهم

بشکند پای کسی که لگدش سنگین بود

تا که زد سلسله ی آل عبا ریخت بهم

ثلث سادات میان در و دیوار افتاد

نسل سادات به یک ضربه ی پا ریخت بهم

گُر گرفته بدنِ فاطمه ، ای در بس کن

وسط شعله ببین زمزمه ها ریخت بهم

رویِ او ریخت بهم پهلویِ او ریخت بهم

دهنش غرق به خون گشت و صدا ریخت بهم

شدتِ ضربه چنان بود که سر خورد به در

رویِ آشفته یِ اُمّ النُجَبا ریخت بهم

پشتِ در سینه یِ سنگین شده هم ارثی شد

گیسوانِ پسرش کرب و بلا ریخت بهم

مادرش آمده گودال نچرخان بدنش

استخوان های گلویش ز قفا ریخت بهم

با ترک های لبش با نوک پا بازی کرد

همه ی صورت او با کف پا ریخت بهم…


منبع:http://golbanghosseini.ir

 همین حالا از این عکس برای پروفایل خود در تلگرام و دیگر شبکه های اجتماعی استفاده کنید

فقط از او نه ز دیوار هم کتک خوردی چهل تن آمده و قتلگاه شد مادر ( اشعار دهه فاطمیه)



ای خدا صبربده درغم بی مادری ام

سخت لبریز شده عاطفه ی دختری ام

مادرم کو که کِشد دست نوازش به سرم

یا مرا هم ببرد یا کند از غم بری ام

خانه داری شده کار من طفل معصوم

نیست ای مادر من تجربه ی مادری ام

زیر بار غم سنگین تو من می میرم

گر تسلی ندهی یا نکنی دلبری ام

فضه فکر من و فکر حسنین است ولی

من غم خانه نشین دارم و ازخود بری ام

تربت مخفی تو هست همه دلخوشی ام

همه آرامشم این است که من کوثری ام

گل بستر نظرم را به خودش جلب کند

تا زیادم نرود زخم تو ای بستری ام

با نگاه در و دیوار شود پایم سست

پشت در زائر قبر پسر آخری ام

کاشکی رنگ در خانه عوض می گردید

من خودم سوخته از این درخاکستری ام

ای خدا شکر که بابا و برادر دارم

وای ازآن دم که سر نیزه کند سروری ام

زیر خورشید سرت محمل بی سایه رود

تابشی کن که نبینند به بی معجری ام

++++++
گرفته باز دلم در هوای تو مادر

به غیر اشک چه ریزم به پای تو مادر

چرا چو شمع نسوزم چرا که از نظرم

نمیرود به خدا ماجرای تو مادر

مدینه بود و سیاهی ، مدینهبود و عزا

مدینه بود و غم و غصه‌های تو مادر

ز کوچه‌های مدینه هنوز می‌شنوم

در آن غروب دوشنبه صدای تو مادر

مرا میانه آن در هزار مرتبه کشت

صدای ناله‌ی مهدی بیای تو مادر

درآن کشاکش خونین کوچه‌ها ای کاش

مرا عدوی تو میزد به جای تو مادر

کنار قبر تو هر شب دعا کنم روزی

بنا شود حرم با صفای تو مادر

به کار بسته‌ام آخر گره گشایی نیست

مگر که کارگر  افتد دعای تو مادر

بیا به خانه که عشقت گناه شد مادر

بیا که شانه‌ی من تکیه‌گاه شد مادر

قباله فدکت بود و شاد میگفتم

پدر بیا و ببین روبراه شد مادر

ولی چه شد چه بگویم جواب بابا را

که راه آمدنت نیمه راه شد مادر

برای آنکه نگریی کنار نامحرم

تو را زدند و جوابت دو آه شد مادر

فقط از او نه ز دیوار هم کتک خوردی

چهل تن آمده و قتلگاه شد مادر

تمام موی حسن شد سپید آنجا و

تمام کاسه چشمت سیاه شد

گمان کنم اثرپشت دست نامرداست

که راه خانه‌ی مااشتباه شد مادر

شکسته‌اند غرور مرا در این کوچه

بیا که شانه‌ی من تکیه‌گاه شد مادر

دوباره روضه کرب و بلا بخوان وبگو

که شعله ور همه خیمه‌گاه شد مادر

برای غارت ناموس دین قسم خوردند

از آن زمان که حرم بی سپاه شد مادر

رباب بود و به سر نیزه علی میگفت

تمام دل خوشی‌ام یک نگاه شد مادر
منبع: http://kanonemaddahan110.blogfa.com 


عکس زیر را برای پروفایل خود درشبکه های اجتماعی قرار بدید